بجنورد مرکز استان خراسان شمالی، نام یک شهرقدیمی است که با مختصات جغرافیایی طول 57 درجه و 19 دقیقه و عرض 37 درجه و 28 دقیقه و ارتفاع 1071 متر از سطح دریا در شمال شرقی ایران قرار دارد. بر اساس منابع جغرافیایی این شهر 36 کیلومتر مربع مساحت دارد و فاصله آن تا تهران 821 کیلومتر است.
در مورد دلیل نامگذاری بجنورد متأسفانه تا کنون هیچ جاینام شناسی علمی صورت نگرفته است. آنچه از این و آن ارائه شده است یا وجه تسمیه عامیانه است یا وجه تسمیه غیرعلمی. در وجه تسمیه عامیانه به هیچ دلیلی از منظرهای زبان شناختی، تاریخی و جغرافیایی و باستان شناختی استناد نمی شود؛ بلکه صرفاً از قول عوام و بر اساس اعتقادات آنها نقل می گردد؛ مانند اینکه بگوییم جاینام بجنورد در اصل «بیزیم یورد» بوده است. « بیزیم» در زبان ترکی یعنی «مال ما» .
در این وجه تسمیه اولاً معلوم نیست مرجع ضمیر «ما» چه کسانی هستند. چون هر طایفه ای از ترکان می تواند مدعی شود منظور طیف یا گروه خودش است. ثانیاً توجیه زبانشاختی ندارد و چون هیج شواهد تاریخی و جغرافیایی آن را تأیید نمی کند این وجه تسمیه جز حدس و گمان شخصی چیز دیگری نمی تواند باشد؛ بلکه یک وجه تسمیه سازی عوامانه ای است که از سر تفنن صورت گرفته است .
اما در وجه تسمیه غیرعلمی فقط به یکی از معیار های جاینام شناختی مثلاً زبانشناسی بسنده می شود. و به معیارهای دیگر، یعنی ابعاد تاریخی و جغرافیایی و باستان شناختی آن استناد نمی شود؛ مانند اینکه بگوییم بجنورد همان بیجین یورد است؛ وجه تسمیه ای که رضا تأثیری نویسنده کتاب شهر من بیجین یورد از قول یک شخص ترک قشقایی بازگو می کند. این وجه تسمیه حدس و گمانی است که شاید از نظر زبانشناسی قابل توجیه باشد ولی مستند به هیچ یک از منابع تاریخی و جغرافیایی و احیاناً باستان شناختی نیست.
چند وجه تسمیه درباره بجنورد
چنانکه در بالا اشاره شد یکی از وجوه تسمیه بجنورد نسبت آن با معنای بیجین یورد است. رضا تأثیری در پیشگفتار کتاب شهر من بیجین یورد می نویسد: «روی آبهای راکد حشره کوچکی دائم در حال دویدن است. این حشره را ترک ها «بیجین» می گویند. در جلگه کوچک بجنورد از زمانهای قدیم آبهای راکد فراوان بوده و روی همین مانداب ها حشره کوچک بیجین زندگی می کرد. در نتیجه به سرزمینی که مردم کنار همین بیجین ها می زیستند بیجین یورد گفتند». او می گوید: «شاید بر اثر گذشت زمان مردم کلمه بیجین را به صورت بیژن تلفظ کرده باشند.» به همین دلیل وی نام این کتاب را شهر من بیجین یورد نهاده است.
در مورد اظهارات تأثیری باید گفت یورد یا یورت یک لغت ترکی است به معنای موطن و منزلگاه؛ که طبیعتاً به سرزمین آدمیان اطلاق می شود نه حشرات؛
چنانکه این معنا در مورد درّه «شاه یوردی» در بستان آباد و روستای «خان یوردی» در آذربایجان شرقی و تپه «علی یورد» در زنجان به کار رفته است. در واقع، لفظ «یورد» هیچگاه به عنوان مکانی برای حشرات به کار نرفته است؛ بلکه برای آنها معمولاً از پسوندهای (ستان) و (زار) استفاده می شده است؛ مانند: زنبورستان و مورچه زار. بنابراین ریشه واژه بجنورد را نباید در «بیجین یورد» به معنای سرزمین حشرات جستجو کرد.
تأثیری سپس نظر متفاوتی را در این زمینه ارائه می دهد و می گوید: بعد از خرابی چرمغان توسط مغولان، شهر «بیژن یورت» در شمال غربی این جلگه ساخته شد. اما این شهر بعد از مدتی بر اثر زلزله ویران گردید و سپس به تدریج آبادی دیگری در همان حوالی به وجود آمد که با آمدن ترک ها به این منطقه بوزنجرد نام گرفت. به اعتقاد او بوزنجرد اسم قبلی شهر ترک ها در ناحیه شرق ترکیه فعلی و ارتفاعات آرارات است که بعد از آمدنشان به این منطقه همان نام را برای شهرشان انتخاب کردند. او تصریح می کند که کوچ ترکها به منطقه بجنورد همزمان با کوچ کردها بوده که چنین چیزی صحت ندارد. زیرا به گواهی منابع تاریخی ترکها قبل از کردها در این منطقه ساکن بوده اند. و نامگذاری روی این آبادی ها قرنها قبل از دوره صفویه صورت گرفته است.
البته ادعای فوق را کلیم الله توحدی نیز در مورد کردها مطرح می کند. او در کتاب حرکت تاریخی کرد به خراسان (ج۳، ص192) می نویسد: بجنورد دگرگون شده بوزنجرد و (بجنگرد) است که از مناطق مسکونی کردان شادلو در شمال آذربایجان بوده است. وی به تأسی از محمدرضا قدکساز (مؤلف وجه تسمیه شهرهای ایران) معتقد است این واژه در اصل بیژن گرد بوده که بعدها به بزنجرد تبدیل شده است. اما او در جلد ششم (ص 85) نظرش را تغییر می دهد و می گوید این واژه در اصل بیژن یورت است و می نویسد: «بیژن یورت برگرفته از نام بیژن یورت قفقاز در منطقه چغور سعد (ایروان) بوده و کردهای شادلو هم در آنجا مستقر بودند.
آنها پس از انتقال به خراسان، روستایی به نام بیژن یورت ساختند و عوامل حکومتی و برخی پیرمردان و پیرزنان و کودکان را در آنجا مستقر کردند».ئاو می افزاید این واژه بعدها به بژنورد تغییر یافته و بژنورد هم به بجنورد تبدیل شده است.
در پاسخ نظر توحدی باید گفت که در سرزمین قفقاز اساساً هیچ آبادیی به نام بیژن یورد وجود نداشته و همان طور که در یک سوی گفتار تناقض آمیز وی دیده می شود و جغرافیای تاریخی منطقه نیز نشان می دهد در آنجا قلعه و چشمه ای به نام بزنجرد بوده است نه بیژن یورت.
وانگهی توحدی نگفته است که این بیژن کذا کیست. اما هر که هست مسلماً بیژن موصوف در شاهنامه نیست. زیرا هیچ شواهدی وجود ندارد که نشان دهد مردمان منطقه بجنورد به اسطوره ای به نام بیژن از پادشاهان و پهلوانان پیشدادی اعتقاد داشته باشند و به یاد او آبادیی را نامگذاری کنند. چنین نظری را اعتمادالسلطنه هم با اطمینان تصریح کرده است. او می گوید فردی که بیژن یورت به او منسوب است بیژن دوره پیشدادیان و پهلوان مشهور در افسانه های شاهنامه فردوسی نیست. بلکه «از جوهر لفظ مضاف و تأخر آن از مضافالیه استنباط می گردد که این بیژن غیر از بیژن سیستانی است» (مطلع الشمس، ص133). با این وصف پس ریشه واژه بجنورد چیست و چرا نام این شهر را بجنورد گذاشته اند؟
در پاسخ به این سؤال در فرهنگ نام شهرها و برخی آبادی های کهن ایران (ص 157) آمده است:
«بجنورد در تقطیع ساختواژی به صورت < بج+ نورد> در می آید. جزء اول آن به حکم اینکه حرف / ج / مبدل از / غ / است همان بغ است و این گونه تطور سخت رایج است مانند بجستان، بجگرد، بجنو، بجدن، بجگان که با نیم واژه «بج» آغاز می شوند و در تمام این موارد «بج» صورت دیگری از «بغ» به معنای خدا است که داریوش در کتیبه بیستون از آن یاد کرده است و اما جزء دوم «نورد» در فارسی کهن میانه درخورنده معنی شده است. بدین ترتیب بجنورد معنای زیبایی پیدا می کند یعنی پسندیده خدا؛ شهری که خدا آن را می پسندد و لایق خود می شمارد».
این وجه تسمیه نیز مبتنی بر علم جاینام شناسی نیست چون هیچ شواهد تاریخی, دینی و جغرافیایی و باستان شناختی آن را تأیید نمی کند و صرفاً حدس و گمانی است که از طریق آن هر کسی می تواند برای این جاینام هر وجه تسمیه ای را بتراشد.
وجه تسمیه دیگر از سوی امان الله قرشی در کتاب ایران نامک(ص 155) مطرح شده است. وی پیشوند «بج» را در واژه بجنورد دگرگون یافته «وَئجِه » هند و ایرانی به معنی سرزمین مشرف بر رودخانه و آب روان دانسته و پسوند «نورد» را بدون معنی رها کرده است .
این وجه تسمیه نیز به دلیل اینکه بدون توجه به روش های علم ریشه شناسی پیشنهاد شده است از اعتبار علمی برخوردار نیست.
بزان: نام اولیه بجنورد
در ضلع شمال غربی بجنورد تپه باستانیی وجود دارد که در تاریخ موسوم به «بزهان» یا «بزان» بوده است. در مورد این مکان، کلنل ییت جهانگرد معروف در سفر خود به بجنورد می گوید: در شمال غربى این شهر خرابههاى یك شهر قدیمى به چشم مىخورد كه به آن «بیزهان» مىگفتند (خراسان و سیستان،ص 179). لسترنج ایران شناس بریتانیایی هم می گوید در حوالى بجنورد شهر كهنهاى است به نام «بزهان»؛ كه هنوز پابرجاست و قلعۀ خراب آن را «قلعه» می نامند (جغرافیای تاریخ سرزمین های خلافت شرقی، ص 420 ).
از بزان یا بزهان بجنورد در کتابهای تاریخی کهن تر نیز سخن رفته است؛ منتها آن را جزء اسفراین دانسته اند. چون در آن زمان اسفراین ولایت محسوب می شد. مثلاً سمعانی در انساب (ج2،ص 345) بوزان را قریه ای از قراء اسفراین نام می برد. یاقوت نیز در برگزیده مشترک (ص34) اشاره به «بزان» خراسان می کند و می گوید: بزان و گاهی هم بزانه می گویند نام دهکده ای در اسفراین خراسان است. این موضوع را اعتماد السلطنه در مرآه البلدان (جلد 1، ص334) هم تأیید کرده است.
بر این اساس می توان گفت که نام اولیه بجنورد در اصل «بزان» بوده است؛ شهر و آبادیی که در صدر اسلام و حتی در دوره ساسانیان در تابعیت اسفراین قرار داشته است. بزان تحریف شدة واژه بازان است که در کتب تاریخی آن را به صورت باذان و باذام نیز نوشته اند.
البته غیر از بزان اسفراین آبادی های دیگری هستند که بدون پسوند یا پیشوند مکانی موسوم به نام بازان (باذان) هستند؛ یا به صورت دیگری از آن واژه نامگذاری شده اند؛ مانند : بوزجان که بین هرات و نیشابور قرار داشت و از نواح نیشابور بود (مراصد الاطلاع، ج 1، ص229). این جاینام به نام باذان والی هرات نامگذاری شده است (مجمل فصیحی، ج1،ص 132). طبق معجم البلدان (ج1، ص44 ) نیز باذان یا بازان دیهی از خابران از کارگزاری سرخس معرفی شده و بوزن هم دهی از نیشابور بوده است (همان، ص651 ).
همچنین بوزنشاه نام قریه ای در مرو بوده که در چهار فرسنگی آن قرار داشته است ( برگزیده مشترک یاقوت حموی، ص40)
بنابراین بزان که طبق منابع تاریخی نام اولیه بجنورد بوده است همچون سایر اماکن همنام خود مانند بزن، بوزن، بوزان، بوژگان، بوزجان و بوشنگ در خراسان قدیم و سایر بلاد نه به بیژن پهلوان دوره پیشدادی بر می گردد و نه به شخص خاصی از اهالی منطقه به نام بیژن؛ بلکه به یک شخصیت تاریخی به نام «بازان» نسبت داده می شود که فرزند ساسان یا مهران آخرین حاکم یمن در دوره ساسانی است (فتوح البلدان، ص 289).
بازان که بود؟
طبق اسناد تاریخی بازان سردار ایرانی در زمان خسرو پرویز فرمانروای یمن بود که از طرف وی مأمور شد که به مدینه برود و پیغمبر را دستگیر کند و به تیسفون بفرستد. اما باذان اقرار به نبوت پیامبر اسلام (ص) نمود و ایمان آورد (کارنامه ساسانیان، ص 301). او در سال اول هجری به نیابت از خسرو پرویز حاکم یمن شد و بعد از 9 سال که خسرو پرویز درگذشت با اولین نامه حضرت محمد (ص) به اسلام ایمان آورد و یک سال بعد یعنی سال حجه الوداع درگذشت (فهرس التواریخ، صص 23و25 ). مطابق روایات بازان اصالتاً از مردم دیه طخرود از رستاقهای قم بود و در آنجا املاک و خانه ها داشت (تاریخ قم، صص83-84).
بر اساس کتاب فتوح البلدان (ص289)، چنین واقعه ای بیست سال بعد، برای حکمران دیگری در ولایت خراسان اتفاق افتاد که از قضا او هم «بازان» نام داشت و از فرزندان یا از خویشان همان باذان فرمانروای یمن بود. داستان صلح «بازان» دوم با سرداران اسلام که قصد فتح خراسان را داشتند بدین شرح است:
از آغاز خلافت عمر تا اواسط عهد خلافت عثمانی ، با وجود کوششهای پیاپی سرداران اسلام، سرزمین خراسان بر روی سپاهیان مسلمان ناگشوده ماند. تا آنکه در سال 30 هجری قمری عبدالله بن عامر از طرف عثمان خلیفه سوم مأمور تسخیر آن ناحیه شد. در آن هنگام بازان مرزبانی مرورود و هرات، بادغیس و پوشنگ را بر عهده داشت. معمولاً مسلمانان در فتوحاتی که در این دوره انجام می دادند، سعی می کردند که بدون جنگ و خونریزی بر آنها استیلا یابند. با توجه به این شرایط، پیش از اینکه لشکریان تازیان به هرات برسند، بازان (به عربی باذان) نامه ای به احنف فرمانده سپاه مسلمانان نوشت که:
«اسلام باذان (فرمانروای ایرانی در یمن) مرا به صلح دعوت می کند» (همان). بنابراین او نزد عبدالله بن عامر نماینده عثمان رفت و با او صلح کرد و عبدلله این نامه را برای باذان نوشت:
«نامه ای است از عبدالله بن عامر بن بکیر به باذان به هرات و بادغیس و پوشنگ. او را تقوی و پرهیزکاری فرموده آمد و با مسلمانان به عدل بودن و به اصلاح آوردن زیردستان خود از این سرزمینها و با او صلح کرد کوه و هامون هرات را و صد و پنجاه بلده، قسمت عدل کند» (تاریخ اجتماعی ایران از انقراض ساسانیان تا انقراض امویان، ص199 ) و او چنان کرد که عبدالله فرمان داده بود تا از خدای بترسد و مسلمانان را یاور و رهنمون باشد و سرزمینهایی را که در دست خویش دارد آبادان کند» (فتوح البلدان، ص 288).
این فرمانروای عادل و صلحجوی ایرانی، علاوه بر 150 شهر و روستا در خراسان و ماوراء النهر که تحت حاکمیت خود درآورده بود شهرها و روستاهای متعددی را در بلاد مختلف تأسیس یا آباد کرد که اغلب آنها مزین به نام وی (بازان) بوده اند. برخی از آبادیهایی که ریشه در نام «بازان» دارند عبارتند از: بژگان (تربت جام)، بزنگان (سرخس)، بزن آباد (قائنات)، بوژان (نیشابور و فیروز آبادکرمانشاه)، بوژگانی (فریمان) و بزین (خدابنده و زنجان)، بزنجان (بافت کرمان) .
بزنجرد یا بوزنجرد
بعد از اینکه بجنورد قدیم (قلعه بُزان یا بزهان) در اثر زلزله خراب شد در همان حوالی آبادی دیگری به جای آن بنا گردید اما به یاد «بازان» نامش را «بازان گرد» گذاردند. واژه بازان گرد سپس با اندکی تحریف و معرب سازی به بزنجرد تبدیل گردید. یعنی «بُزَن» در واژه بزنجرد صورت دیگری از بازان است که شخصیت و هویت آن در بالا معرفی شد. ولی واژه بزنجرد فقط در موقعیتهای رسمی و نوشتجات به کار می رفت (مرآت البلدان،ج 1، ص271). چنانکه در کتاب گنج دانش جغرافیای شهرهای ایران (ص679) هم آمده است: «در سفر سنه ۱۳۰۰ موکب اقدس اعلاحضرت ناصرالدین شاهی از راه بزنجرد(بجنورد) و خبوشان (قوچان) به ارض اقدس و زیارت مشهد مقدس عزم شاهانه جزم فرمودند.» در کتاب سفرنامه خراسان و کرمان (ص38) نیز غلامحسین خان افضل الملک از نوادگان کریمخان زند که از تهران به مشهد می رفته، از بجنورد قدیم به عنوان «بوزنجرد» یاد کرده است .
اما جالب اینجاست که دو جاینام بزنجرد و بوزنجرد صرف نظر از تفاوت آوایی یا املایی، تمایزات تاریخی نیز با هم دارند. یک تمایز این است که قبل از ورود کردها به منطقه شمال خراسان، تاریخ اصلاً از آبادیی به نام بزنجرد یاد نمی کند .
بلکه این جاینام فقط در کتابهای تاریخی متأخر مانند مرآه البلدان، اشرف التواریخ، روضه الصفای ناصری و تاریخ منتظم ناصری ذکر می شود و البته هیچ کدام وقایع تاریخی عقب تر از دوره ناصری را گزارش نمی دهند. یعنی نام بزنجرد به عنوان یک آبادی یا قلعه جاینامی است منحصر به شمال خراسان؛ آن هم فقط در فضای تاریخ خوانین شادلو و وقایعی که در دوران حکمرانی آنها رخ داده است.
اما در کتابهای تاریخ جهان آرای عباسی و روضه الصفا از چشمه بزنجرد نام برده شده که در حوالی گنجه و قراباغ سرزمین قفقاز بوده است. این چشمه اکنون جزء جمهوری آذربایجان است و به قول محمد تقی خان حکیم نویسنده کتاب جغرافیای تاریخی ایران (ص672) چشمه بزنجرد در حوالی دژ یا قلعه ای به نام بزنجرد قرار دارد که صاحب معجم البلدان می گوید بین قَرص و ارزنه الروم در سرزمین ارمنستان واقع است .
البته از آبادی بجنورد در کتابهای تاریخی به صورت «بوزنجرد» هم به وفور نام برده می شود. در این شرایط نیز هرگاه منظور از بوزنجرد همان بجنورد باشد باز هم در بستر تاریخی خوانین و حاکمان کُرد عنوان می شود. یعنی این جاینام نیز در خارج از فضای تاریخی کُردان خراسان ناظر به بجنورد نیست بلکه اشاره به شهرها یا آبادی های همنام در سایر بلاد مانند ری، همدان و مرو و... دارد.
در کتابهای تاریخی قبل تر و قدیمی تر نیز هیچگاه واژه «بوزنجرد» دال بر بجنورد فعلی نبوده است. این نشان می دهد که واژه بجنورد فقط برساخته مردمان این منطقه در قرون متأخر است. در این زمینه در کتاب گیتا شناسی، جلد سوم ذیل واژه بجنورد آمده است:
اگرچه طبق پاره ای از مدارک بجنورد شهری کهن محسوب می شده... ولی قبل از دوره صفوی که شاه عباس کردهای شادلو را در این شهر سکنی داد اطلاعی از این شهر در دست نیست. این نکته در دایره المعارف مصاحب نیز ذیل مدخل بجنورد ذکر شده است.
در مورد بوزنجرد می توان گفت که کهن ترین منبع کتاب مسالک و ممالک (ص 57) ابن خردادبه (متوفی 270 هجری قمری) است که از قراء همدان برشمرده است.
یاقوت هم در معجم البلدان (ج1،ص 651) می گوید بوزنجرد دیهی است در یک مرحلگی همدان از سمت ساوه؛ شهری که عامر پسر شهر بن باذان فرمانروای آنجا بود (تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی ج1، ص347).
یک بوزنجرد دیگر هم در تاریخ آمده است (با فتح نون) که یاقوت می گوید از قراء مرو بود ( پیشین، ج1، ص507) و سردار ملی آن باذام (باذان) نام داشت (تاریخ افغانستان بعد از اسلام، ص117).
طبق تحقیقات تاریخی در هر دو تعبیر بوزنجرد و بزنجرد واژه های «بوزن» و «بزن» همان باذان یا باذام (نام فرمانروای خراسانی اواخر دوره ساسانی) است و پسوند «جرد» (معرب گرد) به معنای شهر و آبادی است. مانند واژه «کند» در «کند باذام» که نام یکی از قراء خُجند از توابع ماوراء النهر بوده استئ(آثارالبلاد و اخبار العباد،ص 504).
شایان ذکر است واژه های بوزنجرد و بزنجرد تا قبل از دوران حکومت قاجار در متون تاریخی به همین صورت مورد اشاره قرار گرفته است. در واقع فقط در کتب مربوط به اوایل سلطنت قاجاریه است که برای اولین بار به صورت «بوجنورد» از آن یاد می شود؛ جاینامی که در آن زمان قصبه ای شهرمانند بیش نبود (بستان السیاحه، ص 168).
بیژن یورد از کجا آمد؟
پیشتر گفتیم که جاینام بجنورد که در تواریخ و نوشتجات به صورت «بزنجرد» مضبوط است (مطلع الشمس، ص 126) در اصل «بازان گرد» بوده است. اما بازان گرد صورت دیگری هم دارد و آن بیژن یورد است؛ همان که اعتماد السلطنه هم بدان اشاره کرده است. این جاینام بر خلاف بزنجرد بیشتر در میان بومیان و افواه مردمان منطقه ساری و جاری بوده است؛ نه در کتابهای تاریخی و منابع رسمی. چنانکه اعتماد السلطنه در مطلع الشمس (ص 132) می گوید: « از اماکن مشهوره آنجا (بجنورد) بیژن یورت است و آن قصبه معتبری بوده است در شمال غربی بجنورد و الآن ویران است و از آثار و ابنیه آن چیزی بجز خرابه «نارین قلعه » باقی نیست که بر روی تلی مصنوعی ساخته شده است.»
او می افزاید: «بیژن یورت از ابنیه عتیقه این سرزمین است و موافق حدس آن که بعد از ویرانی این آبادانی، بجنورد ساخته شده و اسلاف سکنه حالیه بجنورد می شاید که در این جا می نشسته اند و اینجا را در این عهد «کهنه کند» میگویند؛ یعنی قریه کهنه و از افواه مردم این نواحی چنین مسموع میشود که آبادی آن به زلزله خراب شده» (همان، ص133).
البته واژه «بیژن» فقط جزئی از نام شهری به نام «بیژن یورد» نبوده بلکه نام نهری در این منطقه نیز بوده است که از آب عین اللطف تغذیه می کرد و باغستانهای جنوبی و مزارع اطراف آن و مزارع جنوب غربی و مغرب و شمال جلگه را مشروب می ساخت (همان، ص 128). این آب که تا دهه 40 جریان داشت موسوم به «شاه جوی» بود که واژه «شاه» در این اسم اشاره به بیژن دارد.
اگرچه اعتماد السلطنه تصریح کرده است که بیژن آن پهلوان سیستانی نیست و هویت آن را نیز مشخص نکرده است؛ اما منابع تاریخی نشان می دهند که این واژه نیز در اصل بزان یا بازان بوده است که در گویش کردی در اثر فرایند مشتبه سازی با واژه ای از زبان کردی (که همان بیژن به معنای آدم شجاع و مبارز است ) تبدیل به «بیژن» شده است. توجیه زبانشناختی آن بدین قرار است:
کردها وقتی که به این منطقه آمدند کلمه «بزان» نام اولیه بجنورد را با لهجه کردی «بیژن» تلفظ نمودند. علتش به ویژگی آواشناسی زبان کُردی باز می گردد که حضور فراوان همخوان< ژ> در زبان کردی را نشان می دهد. یکی از اختصاصات آوایی این زبان، فرایند تبدیل همخوان< ز> به< ژ> است؛ مانند واژه های زن، زیر، دز، تیز و روز که در زبان کردی به صورت ژن، ژئر، دژ، تووژ و روژ تلفظ می شوند. بدین ترتیب واژه بیژن به جای بزان کاربرد گسترده ای پیدا کرد و به همین صورت به عنوان یک واژه بومی در میان اقوام مختلف این منطقه جا افتاد. در واقع لفظ «بیژن» در اینجا واژه کردی نیست بلکه همان بزن است که با لهجه کردی به صورت «بیژن» تلفظ شده است. یعنی بیژن به عنوان جزئی از ترکیب بیژن یورد برگرفته از واژه بزان یا بازان است .
با این حال باید گفت علیرغم اینکه «بیژن» یک لفظ کردی است ولی «بیژن یورد» یک جاینام ترکی است. زیرا اولاً از نظر ریشه شناسی «یورت» یا «یورد» واژه ای است اصالتاً ترکی، به معنای مجموعه چادرها و چراگاه های ایلات و عشایر اعم از ییلاق و قشلاق (فرهنگ های نظام و معین و دهخدا و...) که همراه با واژه بیژن به کار رفته است.
ثانیاً تأخر مضاف از مضاف الیه در بیژن یورد مختص زبان ترکی است. چنانکه جاینام های «حسن سو» و «آق مزار» و «آخرداغ» بر این الگوی دستوری هستند. در حالیکه چنین ترکیبی در دستور زبان کُردی وجود ندارد. جاینام های کُردی مانند «تپه ریوی»، «کلئ خین» و «چیئ آخر» نمونه هایی از ساخت متفاوت دستور زبان کردی را در ترکیب اضافی نشان می دهند که درست برعکس الگوی دستوری بیژن یورد هستند. ثالثاً این نام را «ترکان شادلو» برای این شهر انتخاب کرده اند؛ همان خاندانی که این آبادی را بنیان نهاده اند (مطلع الشمس ، ص 129).
در توضیح تعبیر «ترکان شادلو» که ظاهراًَ پارادوکسیکال به نظر می رسد جالب است بدانید که حکمرانان شادلو علیرغم اینکه از تخمه کُرد بودند از طوایف ترکان گرایلو و ترکمانان گوکلان همسران متعددی اختیار کردند و بدین طریق نسلهای بعدی به نوعی دورگه شدند؛ چنانکه مادر یارمحمدخان سهام الدوله به نام زینب خانم از ترکان گرایلو بود و دو همسر اول خود سردار نیز ترکمن بودند. بدین ترتیب شادلوها طبعاً به زبان مادری خود(ترکی) تکلم نمودند و ناگزیر تُرک زبان از آب درآمدند. دستخط مکاتبات حکمرانان شادلو مانند سالار مفخم به زبان ترکی (حکایت دختران قوچان، ص22)، استخدام معلمان سرخانه و مربیان ترک همچون حاج ولی الله آخوند دانش برای تعلیم و تربیت فرزندان شادلو، حضور و آمد و شد مداوم خانواده ها و اشخاص بنام ترک زبان در «ایچری» (به زبان ترکی به معنای اندرونی) عمارت مفخم نشان دهنده تحول اساسی در فرهنگ و نژاد و زبان این ایل بزرگ می باشد که ظاهراً با نام کُرد به این منطقه کوچانده شدند. به همین دلیل است که اعتماد السلطنه در مرآه السفر اردوی همایون (ص63) کردهای شادلو را ترک زبان معرفی می کند. اساساً صرف نظر از اینکه پیشتر ترکان گرایلو در منطقه حاکم بودند یکی از دلایلی که اهالی بجنورد در گذشته عموماً به زبان ترکی تکلم می کردند اهمیت دادن خاندان شادلو به این زبان بود.
چنانکه گفته شد بجز واژه «بیژن یورد» که یک ترکیب ترکی است نام دیگر بجنورد «بزنجرد» هم بوده است. بر اساس اسناد تاریخی شهرها و آبادی های زیادی به نام بزنجرد در بلاد مختلف ایران تأسیس شده است که از آن تعداد هم اکنون چهار شهر و روستا در خراسان به این نام باقی مانده اند که یکی از آنها بجنورد است. بقیه عبارتند از: بزنجرد اسلامی و بزنجرد کردیان که هر دو در شهرستان باخرز تربت جام واقع اند و بزنجرد دیگر از توابع شهرستان خلیل آباد کاشمر است. در حقیقت، خراسان از گذشته های دور به مراتب بیش از آبادی های موجود موسوم به بزنجرد از خدمات آبادانی بازان برخوردار بوده است. بنابراین، نیازی نداشت کردها یا ترکها این نام را از چخور سعد قفقاز با خود به منطقه شمال خراسان بیاورند. مسلماً بزنجرد چخور سعد همچون سایر بزنجردها از دستاوردهای عمرانی این سردار ایرانی بوده است.
ریشه شناسی واژه بجنورد
در تاریخ ایران باستان (ص 2571) آمده است : واژه بیژن مصحّف (تصحیف شده) بیزن نام یکی از پادشاهان اشکانی است که بعد از جوذرز بن اشغان اکبر 21 سال حکومت کرد و بازان صورت دیگری از بیزن است که ایرانیان آن را در نامگذاری فرزندان خود انتخاب می کردند؛ چنانکه نام فرمانروای ایرانی در یمن بود. در زبان پهلوی اشکانی بازان مأخوذ از واژه بادان فارسی باستان است به معنای پاداش و جزای نیکی است که معرب گشته به صورت باذان در آمده است (فرهنگ نام های ایرانی، ص 53). این اسم اصیل ایرانی با املای «بازان» در دوره های مختلف دستخوش تغییرات آوایی قرار گرفته و به صورت اسامی خاص بر برخی آبادیهای ایران و افغانستان و ارمنستان نهاده شده است؛ گاه با پسوند، مانند بزنجرد و گاه بدون پسوند، مانند بزان.
بنابراین، با توجه به شواهدی که مورخان از پیشینه بجنورد به دست داده اند نام این شهر از ابتدای تأسیس تا کنون حداقل به سه صورت در کتابهای تاریخی ثبت و ضبط شده است که همه آنها از یک ریشه هستند؛ آن هم کلمه « بازان» است که نام یکی فرمانروایان دوره ساسانی در خراسان بود .
اول: بزن یا بزان یا بزهان، شهر قدیمی در شمال غربی بجنورد که بعد از ویرانی بر اثر زلزله به قلعه معروف شد. دوم بزنجرد که معرب بازان گرد است و آن قصبه ای بوده است که بعد از ویرانی بزان در همان حوالی بر روی تلی مصنوعی ساخته شد. سوم بیژن یورد که با آمدن کردهای آخال نشین به شمال خراسان این قصبه بدان موسوم گردید. این آبادی نیز در اثر زلزله ویران شد و آثار و ابنیه آن بعدها کهنه کند نامیده شد. در پی این خرابی، بجنورد فعلی در اوایل دهه 1100 ه . ق توسط دولی خان دوم بنا گردید که از خاندان شادلو و از سرداران متنفذ نادرشاه بود. فرایند این تغییرات را می توان به صورت ذیل نشان داد:
بازان ← بازان گرد ← بازان جرد ← بزنجرد ← بیژن یورد ← بیجن یورد ← بجنورد
از نظر ساخت آوایی جاینام بیژن یورد به علت سه هجایی بودن طبق قانون کم کوشی و اقتصاد زبانی کوتاه و دو هجایی شده است؛ بدین صورت که بیژن یورد در زبان کردی به بژنورد تبدیل گردیده ولی در زبان فارسی ابتدا طی فرایند معرب سازی به بیجن یورد تغییر یافته و سپس « بیجن یورد» در لفظ «بجنورد» خلاصه شده است.
اینکه گفته می شود به جای بجنورد فعلی یک شهر قدیمی در دل تپه های معصوم زاده مدفون بوده که در حمله مغول از بین رفته است قابل انکار نیست ولی از نظر تاریخی و باستان شناسی معلوم نیست نام این شهر چه بوده است؛ با این حال، اهالی بجنورد آن را چرمغان می نامند که از نظر زبانشناسی ربطی به کلمه بجنورد ندارد و موضوع این نوشتار نیست. وجه تسمیه چرمغان موضوع یادداشت جداگانه ای است که در جای خود بدان پرداخته شده است.