شاید با تهیهی نخستین مخزن مسی یا چدنی در سدههای پیشین بود که ساکنان ایران زمین در شهرها و روستاها توانستند در فضایی با نام گرمابه از آن بهره ببرند.
زیرا پیشتر برای شستشوی تن و بدن، یقیناً در دیگ و دیگچه حجم کمی از آب را میجوشاندند.
بنای حمامها به طور معمول از خشت خام به شکل سقف ضربی بود و برای استفادهی بیشتر از روشنایی و نور مناسب در طول روز، آن را گنبدی شکل میساختند.
ورودی حمامها با توجه به فاصلهی پلهها از کف کوچه و خیابان که گاه نزدیک به دو متر میرسید، طوری طراحی میشد تا رهگذران رفت و آمد مشتریان را در صحن حمام نبینند.
آب مورد نیاز حمامها در شهرمان بجنورد از چشمه و قناتهای اطراف شهر و روستاها مانند «قنات صدرآباد، چرمغان» و ... تامین میشد.
برای استفادهی بهتر از آبهای جاری، بنای خزینهها را در دو تا سه متر پایینتر از سطح کوچه و خیابان احداث میکردند.
در حدی که سقف حمامهای عمومی ارتفاع چندانی از کف کوچهها نداشت.
آغاز به کار حمامها، پیش از اذان صبح بود.
جوشاندن آب در طول سال و به خصوص فصلهای پاییز و زمستان، کاری سخت و طاقتفرسا محسوب میشد که مسئولیت آن با «گُلخَنچِه (تونتاب)» بود.
هیزم، کاه، کُلش، تابّک(تاپاله) و فضولات حیوانی، از جمله ملزومات برای ایجاد احتراق و گرم کردن آب بود.
شیوهی انتقال حرارت به گرمخانه و بینهی حمام، از طریق کانال و تونلهای کوچک افقی از گلخن انجام میشد.
مجموعهی کارکنان حمامها عنوانهای متفاوتی از همدیگر داشتند. گُلخَنچِه (تونتاب)، آبگیر، جامهدار و دلاکها.
با باز شدن حمامها، دلاکها هم پا به صحن گرمخانه میگذاشتند و به انتظار ورود مشتری مینشستند.
لُنگِ یزدی قرمز رنگ بر تن خود میپیچیدند و ساعتها در هوای داغ گرمخانه به کار مشغول میشدند.
تنها فرصت استراحت در طول چند ساعت کار سخت در داخل گرمخانه، نوشیدن یکی دو چای یک ریالیِ قند پهلو در قسمت رختکن حمام بود.
لیوانهای نازک روسی گلدار با نام «استکان پهلوی» که تا اواخر دههی 50، در بیشتر قهوهخانههای بجنورد به چشم میخورد.
بعضی از اینان که بنیهی قویتری داشتند، طی چند ساعت گاه بین 10 تا 15 مشتری را کیسه میکردند و صابون میکشیدند.
سطلی جیری و بعدها «سیمکو»، یکی دو کیسهی دستدوز، لیفی نخی و مقداری روشور و یک قالب صابون دستساز، تنها ابزار و سرمایهی کیسهکشها بود.
پس از فرو رفتن به داخل خزینه، هر یک از مشتریانی که نیاز به کشیدن کیسه داشت، مقابل دلاک بر روی زمین دراز میکشیدند.
پیش از پایان یافتن کیسهکشی، چند بار به وسیلهی سطل جیری بر سر و روی مشتری آب میریخت.
صابونزنی، مرحلهی دوم از کاری بود که دلاکها بر روی تن و بدن افراد انجام میدادند.
لیف و کیسهای که به طور مشترک و یکسان برای همهی مشتریان استفاده میشد.
پس از لیفزنی، مشتری خود را به میان خزینه میانداخت و در آبی که تقریباً هیچ وقت تصفیه نمیشد خود را میشست و پا در بینه (سرحمام) میگذاشت.
اما کار دلاکها تا اذان مغرب ادامه داشت.
مشتریانی که به نوبت کف گرمخانه دراز میکشیدند و در مواردی بسیار، دو نفر در کنار هم کیسه و صابونی میشدند.
دلاکها در طول قرنها، سنگ صبور مردان و زنانی بودند که به حمامها میآمدند.
مدت زمانِ کیسهکشی و صابون زنی، گاه به بیشتر از نیم ساعت زمان نیاز داشت.
این موضوع سبب میشد که بعضی مادربزرگها و پدربزرگها در همین فاصله لب به سخن بگشایند و از دمبخت بودن فرزندان و موضوعات روزمرهی زندگی، نکاتی را برای دلاکها بر زبان برانند.
بیگمان، همین گفتگوهای رایج در گرمخانه در طول سالها، زمینهساز برخی وصلتها میشد.
در میان همهمهی پسربچهها داخل خزینه در حین آب بازی و گفتگوی مشتریان، صدای یکی از دلاکها در فضای داخل گرمخانه طنینانداز میشد: «بیار خُشگ، بیار خُشگ...».
لحظاتی بعد، یکی از جامهدارها با آوردن یکی دو لُنگ و قَدیفه وارد میشد.
یکی را به کمر مشتری میبست و دیگری را بر روی شانهاش میانداخت تا بتواند پا به رختکن بگذارد.
«رگ گیری» یا درمان «تُخچَم»، از جمله تخصصهای سنتی بعضی دلاکها بود که بیشتر در گرمخانهی حمامها انجام میگرفت.
پس از گرم شدن تن و بدن مشتری، به گرفتن رگها و فشار دادن نقاطی که درد داشت اقدام میکردند.
و در ادامه، برای بهبود شرایط جسمی بیمار، پشت آن را «زنجفیل (زنجبیل)» میکشیدند و لحظاتی بعد پا در بینهی حمام میگذاشت.
«مُشتمال» دادنِ مشتریان حمام، یکی از دیگر مهارتهای دلاکان بود. نرمشی سخت با کشیدن بازوها از پشت به چپ و راست و زدن ضربههای پی در پی به کتف و سرشانهها، بخشی از این ورزش سنگین محسوب میشد.
ماه رمضان در فصلهای گرم، سختترین روزهای کار دلاکها در گرمابهها بود.
بسیاری در آن روزها، با دهان روزه مشغول کار در گرمخانه میشدند.
بدترین ایام هم، تعطیلی یکی از حمامهای عمومی بود که جمعیت بیشماری در طول هفته و ماه به آنجا مراجعه میکردند.
اوایل دههی 50، در یکی از حمامهای عمومی بین 18 تا 22 مرد زحمتکش داخل گرمخانه در دو نوبت کار میکردند که در حمامهای زنانه، تعداد خانمهای دلاک، کمی کمتر بود.
تعطیلی گاه به گاه این گرمابه، سبب سرگردانی جمعیتی میشد که همگی دارای خانواده و فرزندانی بودند.
عمل «ختنه» هم از جمله تواناییهایی بود که تعداد معدود و محدودی از دلاکها به آن آشنا بودند.
زنان دلاک هم در حمامها، روزگار سختی را میگذراندند.
مادرانی که تا اواسط دههی 50، گاه با پنج شش بچهی قد و نیمقد پا در بینهی حمام میگذاشتند و شستن هر نوزاد و کودک، زمان زیادی را همراه با انرژی از آنها میگرفت.
عنوان ترکی «گَلِن(عروس)» و «باجی(خواهر)»، از رایجترین القاب برای زنانی بود که در حمامهای عمومی زنانه در حال خدمترسانی به نوعروسان و مادرها بودند.
در بین دلاکها، نشان و آثاری از همهی طبقات اجتماعی آن روزها را میشد به چشم دید.
مردان هنرمندی که گاه در فصلهای سرد و طولانی زمستان، مجبور به کار در گرمخانهها میشدند.
نوازندگان سازهای مختلف از قبیل دایره، تار و کمانچه که برای گذران زندگی، محیط گرم حمامها را انتخاب میکردند.
اجرت دلاکها تا اواسط دههی پنجاه، از 10 تا 15 ریال و هزینهی استحمام، برای نوجوانها 5 ریال و برای بزرگترها 6 ریال بود.
مشتریان حمامهای عمومی را طیفهای متفاوتی از همدیگر تشکیل میدادند.
در بین مشاغل آزاد، رانندگان کامیون دست و دلبازترین مشتریان حمامها بودند که هر بار حدود 50 ریال برای استحمام هزینه میکردند.
شبِ «کَچَه کَچَه» که یکی از آدابِ
آن بردن داماد به حمام بود، نقش دلاکها پر رنگتر میشد.
داماد و دوستانش، در همراهی با نوازندگان دایره، تار و تنبک و با همراهی چراغ فانوس، گردسوز و بعدها چراغ توری وارد حمام میشدند و کیسهکشها، کارشان را آغاز میکردند.
آداب آمد و شد افراد سرشناس و متمول به حمام، گاه تفاوتهایی با دیگران داشت.
این که برخی از اینان، یک روز قبل با فرستادن پیغام به وسیلهی کسی، آمادگی خود را برای آمدن به حمام و به دلاک مورد نظر اعلام میکردند.
فردای همان روز، بقچه(بغچه) و لوازم استحمام افراد متموّل از قبیل «تاس، قالیچه، فیطه(فوطه) و قدیفه(قطیفه) و ... به وسیلهی دلاک به حمام آورده میشد.
از دورهی قاجار تا پایان سدهی پیش، ساکنان روستاهای اطراف و شهر بجنورد، خاطرات بیشماری از مجموعه حمامهایی دارند که پیش از اذان صبح تا پاسی از شب، در حال خدمترسانی بودند.
تاسفبار این که به علت سوءمدیریت مدیران استانی، ساختمان حتی یک حمام با عنوان سازهی قدیمی مانند «گرمابهی سراب» و با عمری 124 ساله به یادگار نماند و شبانه با خاک یکسان شد.
در همین ارتباط میتوان به اسامی گرمابهها با عنوان «عمومی» و «نمره» در شهر بجنورد اشاره کرد:
۱- سراب(سرِ آب)
۲- کوثر
۳- نور(عسگری)
۴- جاجرمی
۵- شِیْرلِه حمام
۶- درخشان
۷- صدیقزاده
۸- حجت
۹- ریحانی
۱۰- برلیان
۱۱- سجادپور
۱۲- پورطیبی
۱۳- خوشی
۱۴- وکیلی
در بسیاری از روستاهای اطراف بجنورد، هنوز آثاری از نمای خشتی گِلی حمامهای قدیمی دورهی پهلوی اول و شاید پیشتر از آن به چشم میخورد که جز چند مورد انگشتشمار، همگی تبدیل به مخروبه شدهاند.
با ورود به دههی 50، ساخت حمام در ساختمانهای نوساز، بخشی جداییناپذیر از آن شد و استفادهی شهروندان از گرمابهها کاهش یافت و بازار آنها از رونق افتاد.
کلام آخر این که شهرمان بجنورد، احتمالاً تنها مرکز استان در سطح کشور بوده و هست که همهی حمامهای عمومی و نمره در آن به دلایل مختلف تعطیل شده و یا به تعطیلی کشانده شدهاند!
پینوشت:
به گواه شهروندان کهنسال بجنوردی
قنات صدرآباد متعلق به «صدربیبی» خواهر سردار مفخم بوده است.
مظهر قنات صدرآباد، انتهای کوچهباغی به همین نام قبل از بولوار خرمشهر بود که اعضای شورای نامگذاری مرکز استان، عنوان «ملاصدرا» را جایگزین «صدرآباد» کردند!
- گلخنتاب:
[گُ خَ] (نف مرکب) آنکه حمام را گرم کند. (آنندراج). آنکه گلخن افروزد. (فرهنگ دهخدا)
- «بیار خُشگ، بیار خُشگ...»، عنوانی کوتاه و آهنگین برای متوجه ساختن جامهدارها در صحن حمام بود.
افرادی که کسالت جسمی داشتند، همیشه برای استفاده از لنگ خشک در اولویت بودند.
- تا پیش از راهاندازی کارخانجات تولید صابون و شامپو در ایران، تقریباً در عموم شهرها و احتمالاً روستاها، کارگاههای صابون سازی سنتی در حوزهی تولید آن فعال بودند.
- «کَچَه کَچَه»، عنوان بخشی از آیین جشن ازدواج و آغاز زندگی مشترک در زبان ترکی.
- حمام جاجرمی در سال 1365 به مالکیت مَمیکاکُل(محمدعلی ضیغمی) درآمد.
روزهایی پرخاطره طی دورهای حدوداً 25 ساله برای همنسلان او و جوانترهایی که گرمابهی مورد اشاره را برای استحمام انتخاب میکردند.